گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….
هنوز هم از تمام کارهای دنیا
دل بستن به دلت
بیشتـر به دلم می چسبد.
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کسی هم به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند :” نشد !”
“شاعر: فاضل نظری”
می روی بعد تو پای سفرم می شکند
مهره به مهره تمام کمرم می شکند
مرگ می آید و در آینه ها می بینم
زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند
چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست
یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند
من که مغرورترین شاعر شهرم بودم
به زمین می خورم و بال و پرم می شکند
نقشه ها داشت برایم پدر پیرم …
آه بغض من پای سکوت پدرم می شکند
هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت
بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند
می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند
خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند …
“شاعر: رضا نیکوکار”
بگذار زبان غزلم بسته بماند
حیف از دل این بغض که نشکسته بماند
تا کی بنشینم سر راهت و نیایی؟
تا کی به هوای تو دلم خسته بماند؟
نبضم شده پژواک تپش های تو… بگذار
نبضم به تپش های تو وابسته بماند
با چشم سیاهت دل پرهیزگر من
انگار محال است که وارسته بماند
بگذار نگویم… نسرایم… ننویسم
بگذار که این مسئله سربسته بماند
پیوسته سرش گرم اشارات و نظرهاست
هیهات که ابروی تو پیوسته بماند
تقدیر مرا از ازل این گونه نوشتند:
همواره به گیسوی تو دلبسته بماند
“شاعر: محمد عابدینی”