مهربانی

گفتی دوستت دارم  

و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….   

 

مهربانی را سرمشق خود کن  
وقتی که از مهر و محبت نوشتی تفاوتی نمی کند  
قلم از ساقه های به مرداب نشسته نیلوفر باشد 
 یا از پرهای زیبای کبوتر ... 
 
Kindly follow the example kindly wrote to me when the item no matter sitting lotus stems into the lagoon or the beautiful feathers of a dove ... 
 
 

هنوز هم از تمام کارهای دنیا  

دل بستن به دلت  

بیشتـر به دلم می چسبد.   

 

هندسه زندگی

هندسه زندگی
 
می توان به زندگی "نگاه هندسی" داشت و از "زاویه" دید دیگری "محیط" پیرامون خود را محاسبه کرد و "مساحت عمر" را سنجید و به شخصیت خود "شکل" مناسب داد.
 می توان زندگی را "مربعی" قرار داد که چهار ضلع آن را هدف، تلاش، ایمان و درستکاری تشکیل داده باشد
و می توان " مثلثی " ساخت که در سه زاویه آن علم و عقیده و اخلاق قرار گرفته باشد.
می توان مرکز دایره حیات را یک "انتخاب خوب" قرار داد و همه تلاش های روزانه و ماهانه و سالانه را بر محور آن چرخاند.  
 
 

 

  

 

((Geometry of Life)) 
Life can be a "Geometrical look" and the "angle" another view "settings" on your account and "life-size" measure of your character "as" appropriate.
Life can be a "square" that the four sides of the goal, effort, faith and honesty is formed
And the "triangle" that the three angles of the knowledge and belief of Ethics is located.
The center of the circle of life is a "good choice" was the best day and month and year on its axis positioned.   
 

 

به خداحافظی تو ...

  

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 

لب تو میوه ی ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کسی هم به تو مانند نشد 

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند :” نشد !” 

 

“شاعر: فاضل نظری”

می روی بعد تو ...

 

می روی بعد تو پای سفرم می شکند
مهره به مهره تمام کمرم می شکند  

 

مرگ می آید و در آینه ها می بینم
زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند  

 

چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست
یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند  

 

من که مغرورترین شاعر شهرم بودم
به زمین می خورم و بال و پرم می شکند  

 

نقشه ها داشت برایم پدر پیرم …
آه بغض من پای سکوت پدرم می شکند  

 

هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت
بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند  

 

می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند
خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند …
 

 

“شاعر: رضا نیکوکار”

بغض

 

بگذار زبان غزلم بسته بماند
حیف از دل این بغض که نشکسته بماند 

تا کی بنشینم سر راهت و نیایی؟
تا کی به هوای تو دلم خسته بماند؟ 

نبضم شده پژواک تپش های تو… بگذار
نبضم به تپش های تو وابسته بماند 

با چشم سیاهت دل پرهیزگر من
انگار محال است که وارسته بماند 

بگذار نگویم… نسرایم… ننویسم
بگذار که این مسئله سربسته بماند 

پیوسته سرش گرم اشارات و نظرهاست
هیهات که ابروی تو پیوسته بماند 

تقدیر مرا از ازل این گونه نوشتند:
همواره به گیسوی تو دلبسته بماند 

 

“شاعر: محمد عابدینی”