خلوت یار

در خانه دل ما را جز یار نمی گنجد

چون خلوت یار اینجاست اغیار نمی گنجد

در کار دو عالم ما چون دل به یکی دادیم

جز دست یکی ما را در کار نمی گنجد

مستیم و در این مستی بیخود شده از هستی

در محفل ما مستان هشیار نمی گنجد

اسرار دل پاکان با پاک دلان گویید

کاندر دل نامحرم اسرار نمی گنجد

گر عاشق دلداری با غیر چه دل داری

کان دل که در او غیر است دلدار نمی گنجد

از بخل و حسد بگذر در ما و تویی منگر

با مساله توحید این چار نمی گنجد

گر انس به حق داری از خلق گریزان شو

کآدم چو بهشتی شد در نار نمی گنجد

انسان چو موحد شد در شرک نمی ماند

آری گل این بستان با خار نمی گنجد

گفتار فواد آری در پرده بود لیکن

آنجا که بود کردار گفتار نمی گنجد 

 

شاعر: فواد کرمانی