ساده است ...

ساده است ستایش گلی
چیدنش
و از یاد بردن این که
گلدان را آب باید داد ...

ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش ، بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن
و گفتن که دیگر نمیشناسمش …
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم …
باری زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم ...
 

 

"شاعر: مارگوت بیگل"  

 

جنگل پاییزی ...

 

مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده 

اخم کن، زخم بزن ، تلخ بگو، سر بشکن
قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده 

ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند
بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده 

عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟ 

برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده 

برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
نرساند اگر از آن لب حلوا خورده !
 

 

“شاعر: ناصرحامدی”