حال من و تو ...

حال من و تو
حال عقربه های ساعتی است
که مدام از پی هم می دوند
تا شاید
مگر معجزه ای شود و ساعتی یکبار
یکدگر را در آغوش کشند
هرچند برای لحظه ای
لحظه ای هرچند کوتاه
اما فراموش نشدنی
از همان لحظه ها
که نمی توان از کنارشان گذشت
به همین سادگی ها
.
دویدن و نرسیدن
سهم من بود و تو بود و آن دو عقربه

کاش یا عشق عقربه ها جور دیگری بود
یا عشق من و تو
و یا این سرنوشت لعنتی
که کسی برای نوشتنش سوالی از من و تو نکرد

اینگونه یا ساعت از حرکت باز می ایستاد
یا این روزگار لعنتی
و یا این تکاپوی رسیدن را
شیرینی وصل پایان می داد .. 

 

“شاعر: عادل دانتیسم”

اوی زندگی ...

در زندگی روز هایی می شود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی، می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری…
منتظر ِ “اویِ” زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست!؟

روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیـر شوی
تو لوس شوی و “اوی ِ” زندگیت بگوید:
اجازه هست؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم؟
اجازه هست دردهایت را مرحمی باشم؟
روزی هم می شود
طرز نگاهت، لحنِ حرفهایت
نوع رفتارت
سرد می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد … نه!
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی …
بفهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست!؟
و امان از آن زمانی که
نفهمند… نفهمند!
به یک‌باره
به هم می ریزی، از هم می پاشی
سرد می شوی …

بیا جانـم
بیا …
حواسمان؛ چشمانمان؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به “گُل” زندگی‌مان باشد … !

“شاعر: عادل دانتیسم” 

 

تمام خوشی ...

تمامِ دنیا باید خلاصه شود
در یک چهاردیواری
پر از گلدان و عطر و عشق
تمامِ خوشی باید خلاصه شود
در صدایِ پایی که از راه پله ها
به سمتِ خانه می آید و دخترکی که پشتِ در
یک بارِ دیگر خودش را در آینه برانداز می کند
یک لبخند می زند
و بی آنکه منتظرِ زنگِ در باشد
در را باز می کند
خوشبختی یعنی
اشتیاقِ دیدنِ چشمهایِ منتظر
و یک خسته نباشید
از زبانِ کسی که با فکرش
تمام مسیر را میان‌بُر زده ای
زندگی یعنی اگر امروز خنده هایش کم رنگ شد
تو بجایِ او بخندی تا خدا فردایتان را رنگین کمانی کند. 

 

“شاعر: عادل دانتیسم”