ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ !...
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻴﺎﻳﻲ،ﺑﺎ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ،
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﻦ ...
آﻧﻬﻢ ﺑﺎ ﺭﻭﯼ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﻭ ﻗﻠﺒﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺑﺎ ﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻋﺸﻖ!  

 

عمر کوتاه است ...

ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﺻﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
ﻧﺪﺍﺭﻡ ...
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻋﺸﻖ ...
ﭼﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...
آﻥ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﺩ !



روزی پشیمان می شوی ...

روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست
روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست 


 آن روز می بوسی مرا در قاب عکس ساکتی
زل میزنی چشم مرا سهم ات بجز تصویر نیست 

با گریه می گویی بیا با بغض می خوانی مرا
دیرست دیگر .. حس من بر پای تو زنجیر نیست 


 پُک می زنی یاد مرا با طعم سیگار وُ جنون
میسوزی از آهی که خود گفتی که دامن گیر نیست 

روزی میان اشک وُ خون هم پای شعرم می دَوی
با درد می گویی به خود دیگر مرا پیگیر نیست
  

آن روز تنها می شود هم تخت و هم پیراهن ات
می خواهی ام می خواهی ام لیکن دگر تقدیر نیست

 

با او به خلوت می روی با او بَغل می نوشیُ
پایانِ آن مستانگی جز ناله ی شبگیر نیست
  

آن روز می کوبی به در آشفته و آشفته تر
حسرت عذابت میدهد قلب تو بی تقصیر نیست

 

روزی نشانی ِمرا از کوچه ها می پرسی ُ
راهت نمی افتد به من خودکرده را تدبیر نیست …
 

  

"شاعر: بتول مبشری" 

 

 

متشکرم ...

باز هم من زنده ام، آه ای خدا متشکرم!
باز باران بر غبار شیشه ها، متشکرم! 


باز هم بیداری و خمیازه و صبحی دگر،
دیدن آینه و نور و صدا، متشکرم! 


باز هم یک سفره و یک چای داغ و نان گرم،
فرصت دیدار تو در این فضا، متشکرم! 


باردیگر میتوانم بو کنم از پنجره،
یاس خیس خانه همسایه را متشکرم! 


گرچه در این وقت پر، گهگاه یادت میکنم،
خاطرم جمع است میبخشی مرا، متشکرم! 


منکه بی تسبیح و بی سجاده ام، از من بگیر،
این تغزل را بعنوان دعا، متشکرم.  

  

 

"شاعر: حمید مصدق" 

 

برگرد

 

 

برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود 


 در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود 


 بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود 


 دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود 


 می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمی شود 


 دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود 


 زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود 


 بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود 


 گفتی صبور باش و به آینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود 


 شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود 


 گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود 


 باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود 


 رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود 


 رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود 


 رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود 


 یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود 


 دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود
 

 

“شاعر: مریم حیدرزاده”

آغوش

مرا جانانه در آغوش بگیر
موهایم را با آن دست های نازنینت نوازش کن
و سرم را چون نوزادی دو ماهه
روی سینه ات بگذار
می خواهم تمام عمر
نفسم از جای گرم بلند شود …   

“شاعر: مهدی صادقی” 

 

 

هندسه زندگی

هندسه زندگی
 
می توان به زندگی "نگاه هندسی" داشت و از "زاویه" دید دیگری "محیط" پیرامون خود را محاسبه کرد و "مساحت عمر" را سنجید و به شخصیت خود "شکل" مناسب داد.
 می توان زندگی را "مربعی" قرار داد که چهار ضلع آن را هدف، تلاش، ایمان و درستکاری تشکیل داده باشد
و می توان " مثلثی " ساخت که در سه زاویه آن علم و عقیده و اخلاق قرار گرفته باشد.
می توان مرکز دایره حیات را یک "انتخاب خوب" قرار داد و همه تلاش های روزانه و ماهانه و سالانه را بر محور آن چرخاند.  
 
 

 

  

 

((Geometry of Life)) 
Life can be a "Geometrical look" and the "angle" another view "settings" on your account and "life-size" measure of your character "as" appropriate.
Life can be a "square" that the four sides of the goal, effort, faith and honesty is formed
And the "triangle" that the three angles of the knowledge and belief of Ethics is located.
The center of the circle of life is a "good choice" was the best day and month and year on its axis positioned.   
 

 

به خداحافظی تو ...

  

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 

لب تو میوه ی ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کسی هم به تو مانند نشد 

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند :” نشد !” 

 

“شاعر: فاضل نظری”

می روی بعد تو ...

 

می روی بعد تو پای سفرم می شکند
مهره به مهره تمام کمرم می شکند  

 

مرگ می آید و در آینه ها می بینم
زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند  

 

چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست
یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند  

 

من که مغرورترین شاعر شهرم بودم
به زمین می خورم و بال و پرم می شکند  

 

نقشه ها داشت برایم پدر پیرم …
آه بغض من پای سکوت پدرم می شکند  

 

هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت
بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند  

 

می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند
خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند …
 

 

“شاعر: رضا نیکوکار”

بغض

 

بگذار زبان غزلم بسته بماند
حیف از دل این بغض که نشکسته بماند 

تا کی بنشینم سر راهت و نیایی؟
تا کی به هوای تو دلم خسته بماند؟ 

نبضم شده پژواک تپش های تو… بگذار
نبضم به تپش های تو وابسته بماند 

با چشم سیاهت دل پرهیزگر من
انگار محال است که وارسته بماند 

بگذار نگویم… نسرایم… ننویسم
بگذار که این مسئله سربسته بماند 

پیوسته سرش گرم اشارات و نظرهاست
هیهات که ابروی تو پیوسته بماند 

تقدیر مرا از ازل این گونه نوشتند:
همواره به گیسوی تو دلبسته بماند 

 

“شاعر: محمد عابدینی”