آغوش

 

تو مهری، مهربانی کم نشو از فصل پاییزم 

که باید شعر را از برگ دستانت بیاویزم 

تو عاشق باش با من، پنجره خیس است از باران 

من اینجا چای را با طعم دلخواه تو می ریزم 

 

 

بخواب تا نگاهت کنم 

و برای هر نفس تو 

بوسه ای بنشانم به طعم  

هر چه بخواهی ...! 

 

 

 

در آغوشم که می گیری 

آنقدر آرام می شوم 

که فراموش می کنم 

باید نفس بکشم... 

 

 

 

عجایب هشت گانه است  

آغوش تو 

هیچ بعدی ندارد ... 

واردش که شوی 

زمان بی معنا می شود 

بی آنکه نفس بکشی 

روحت تازه می شود ... 

 

  

حس بودنت قشنگ ترین حس دنیاست!  

آغوشت امن ترین نقطه ی جهان!

تو که باشی 

هر روز را که هیچ، 

هر ثانیه را عشق است ... 

 

 

 

یادت بماند ... 

آغوش تو  

یادگار روزهایی است

که نه فراموش می شوند نه تکرار ... 

 

  

رویای آغوشت را یکبار دیده ام 

چه حسی داشت 

هنوز هم فکرش به من آرامش می دهد ... 

 

 

 

داغترین آغوش ها را از تنت 

و شیرین ترین بوسه ها را از لبانت 

بیرون میکشم 

به تلافی تمام روزهایی که  

می خواهمت و نیستی .... 

 

 

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن 

خیس و خسته به خانه بیا... 

آغوشم در انتظار تو تب کرده است .... 

 

 

 

شعر قافیه نمی خواهد 

سطر به سطر آغوشم را ردیف کرده ام 

تو فقط بیا .... 

  

 

تمام ثانیه های زندگی ام را می بخشم 

به تکرار شبی 

که رویای آغوش تو را  

بارها و بارها  

کنار بوته های رز وحشی 

تعبیر کند ....  

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
قلب من چشم تو جمعه 8 آذر 1392 ساعت 16:32 http://negahivayadi.blogfa.com/

سلام دوست مهربانم
عصر به خیر
شما هر بار با کامنتی ریبا منو شرمنده خودتون می کنید لطفا اینکارو نکنید من لیاقت این همه مهر و محبت شما را ندارم من کار خاصی انجام نمیدهم من هم مانند دیگران عاشق ادبیات و شعر هستم و در این اقیانوس بزرگ عشق و دوست داشتن دست و پا میزنم و آرزو میکنم هیچگاه به ساحل نجات نرسم . به همسر گرامی سلام برسونید
با مهر
احمد

با سلام و احترام
خواهش میکنم شما لطف دارید و باعث خوشحالی من است که با کسی از دیار عاشقی آشنا شدم ...
همیشه مستدام باشید و پر مهر ...
عاشق عاشقی باشید و با عشق زندگی کنید ...
یک نوشته از خودم برایتان ارسال میکنم امیدوارم به دل بنشینه. البته این نوشته من در جواب این پیامی است که یکی از دوستانم برایم نوشته بود:

عاشقانه هایی که برایت مینویسم مثل آن چای هایی هستند که خورده نمی شوند! یخ می کنند و باید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پرکنم ...

و من اینگونه جواب دادم :

عاشقانه هایی که برایت می نویسم
مثل آن قهوه هایی است که تو داغ داغ می نوشی ...
بدون ذره ای شکر، تلخ تلخ ...
و باز فنجان را به دستم می دهی
تا باز برایت قهوه ای بریزم داغ تر و تلخ تر از قبل ...
و من به چشمان مست تو می نگرم
و می بینم تو عاشق تر از منی ...
و من دیوانه تر از تو ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد