ماندن یا نماندن
سوال این نیست
آی که چشم های تو می گویند : بمان!
می مانم
حتی اگر جهان را
بر شانه های خسته ی من
آوار کرده باشی.
شاعر: حسین منزوی
روزهای بارانی
هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میایی ؟
گفت :
ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم :
روزهای بارانی چهطور ؟
گفت:
روزهای بارانی
همه ساعتها ساعت عشق است
راست میگفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود
شاعر: واهه ارمن
سالها رفته و باز
طپش گرم ترین خاطره ها
می فشارد دل خاموشم را
به تو می اندیشم
و به آن ثانیه هایی که گذشت
و به بی تابی قلبی که شکست
تو بیا باران باش
و بر این تازه گل خسته ببار
تو بیا آتش باش
تو بیا جاری باش
تو بیا باور کن
عشق هم حس غریب طپش آینه هاست
تو بیا آینه باش
هیچگاه هیچ فاصله ای
باعث فراموش شدن و مانعی برای فراموش کردن
عزیزترین هایمان نمی شود،
این قلب ماست
که از ورای تمام فاصله ها برای عزیزترین هایمان
همچنان می تپد ...
نوشته:
می گویند دوری و دوستی!!!
اما نمی دانند که فاصله ها خیلی زود
دوستی را می بلعند،
اگر در قلبمان عزیزانمان را احساس نکنیم....!!
و تو عزیز بهتر از جانم، بدان همیشه هستی
همین حوالی،
در گوشه دنج قلبم ...
نوشته:
مادر
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
شاعره: فروغ فرخزاد
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای
دلواپس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای
عشق
زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای
عشق
مادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی
تکیه گاه خستگی هایم توئی
مادر ای تنهاترین ماوای
عشق
یاد تو آرام می سازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشق
صوت
لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای پیغمبر زیبای عشق
ماه من پشت و پناه من
توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق
دوستت دارم تو را دیوانه وار
از تو
احیاء شد چنین دنیای عشق
ای انیس لحظه های بی کسی
در دلم برپا شده
غوغای عشق
تشنه آغوش گرم تو منم
من که مجنونم توئی لیلای
عشق
کاش پاییز بودم
فصلی که زمین
پراز ستاره های طلایی
فصل آغاز دلتنگی
فصل خاطره ها
کاش پاییز بودم
تا در شعرت مرا می سرودی
من بانوی غزلت بودم
کوچه ها را از برگهای
رنگی عشق پر میکردم
مستی عشق
را با بوی نم برگها
عاشقانه میساختم
و تو قدم زنان
از روی برگها میگذشتی
و در خلوت خود مراآرزو میکردی کاش آرزوی پاییزیت من بودم
کاش پاییز بودم
نازنینم همه هستی همه مستی
بی توام بی همه هستی
هرچه دارم با تو دارم
با توام با شور و مستی
عشق و رویا عشق و هستی
در کلامم در نگاهم
موج عشق و موج هستی
همه آرامش ، همه آرام تو هستی
این قـافـله عـمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد